Psychology روانشناسی

خاطرات مبتلایان سرطان:

آقای فردواکر


 

«فرد» در ناتینگ لی زندگی یم­کند و با گروه خودیاری سرطان ناحیه همکاری دارد. قبلاً در معدن کار می­کرد اما در اثر یک حادثه از کار برکنار شد. 6 سال پیش پزشکان تشخیص دادند او مبتلا به سرطان مثانه شده است. صحبت­های وی را در این زمینه می­خوانیم:

« آن موقع 42 سالم بود و از شنیدن خبر بیماری ­ام داغان شده بودم. وقتی کلمه سرطان را می ­شنوی احساس می­کنی محکوم به مرگ شدی، اما با حمایت­هایی که از جانب همسر و شش فرزندم شدم، همگی تصمیم گرفتیم به جنگ این بیماری برویم. دکترها به من گفتند: « اگر مثانه­ ات را برنداریم تو خواهی مُرد. و بعد از عمل هم احتیاج به شیمی ­درمانی داری که ممکن است موهایت بریزند.» سعی کردم خوش ­بینانه فکر کنم. اگر یک کیسه خارجی به جای مثانه­ ام می­ توانست جان مرا نجات بدهد، یا این که در مقابل ریختن مو زندگیم را حفظ کنم، پس این کمترین بهایی بود که می­بایست در ازای زندگیم بپردازم. تصمیم گرفتم خودم بروم موهایم را از ته بزنم. دختر کوچکم این کار را برایم کرد. دکتر جراح وقتی مرا دید تعجب کرد و پرسید: چرا قبل از شییم­درمانی موهایت ریخته است؟

در تمام مدتی که شیمی­ درمانی می­کردم با تمام قوا برای حفظ زندگیم مقاومت می­کردم و می­خواستم زندگی عادی­ام را داشته باشم. اگر چه مردم به من توصیه می­کردند کمی آرام­تر کار کنم و انرژی زیادی صرف نکنم اما من همان کارهایی را می­کردم که قبلاً داشتم، شاید هم کمی بیشتر.

پزشکان وقتی روحیه بالای مرا دیدند از من خواستند با سایر بیمارانی که قرار بود عمل شوند صحبت کنم تا آن­ها را تشویق به مبارزه کنم. من هم به ملاقات بیماران، چه در بیمارستان­ها و چه در خانه­هاشان می­رفتم و از آن­ها می­خواستم بلند شوند و به زندگی ادامه دهند.

بار دیگر از من خواسته شد گروه خودیاری را، که کارش اطلاع­رسانی به مردم درباره سرطان است، تشکیل دهم. ما هم به کمک بانک ملی شهرمان کاروانی خریدیم و هفته­ای دوبار در شهرهای مختلف مردم را جمع می­کردیم تا با آن­ها و خانواده­هایشان درباره سرطان صحبت کنیم.

باید اعتراف کنم، سرطان مرا به زندگی آگاه­تر ساخت و کمک کرد تا چیزهای بسیار ساده اطرافم را ببینم. من از لحظه لحظه عمرم لذت می­برم و عاشق آن هستم. حالا چه آن لحظه بارانی باشد و چه برفی، چه تگرگ ببارد چه سنگ. حالا دیگر نسبت به خانواده­ام احساس قدرشناسی بیشتری می­کنم، به آن­ها نزدیک­تر شدم و آن­ها نیز.

مردم با شنیدن صدای سرطان فوراً فکر می­کنند فرد مبتلا می­میرد. اما این همه آدم زنده هستند. شاید شما فقط افراد سرشناسی که سرطان داشتند ولی فوت نکردند را بشناسید. اما «فرد واکری» وجود دارد که در کلاس معدن به کارآموان درس می­دهد و تصمیم دارد تا آخرین لحظه زندگیش با سرطان بجنگد»

 


منبع: کتاب گفتگو با بیماران شفا یافته (رویش سبز زندگی) "انجمن امداد به بیماران سرطانی ایران"
مترجم: راحله صهبا

روانشناسی سرطان

      سایر خدمات:

      

      

      روانشناسی سرطان:

       ارتباط با ما:

        درباره ما

      عضویت در سایت

      عضویت در موسسه

      سفارش کتاب