گفتگو با مبتلایان سرطان:
خانم بهار
س- خانم بهار، در چه سنی این بیماری به سراغ شما آمد؟
ج- 24 ساله بودم که متوجه رشد بی رویه غدد لنفاوی گردنم شدم. آزمایشهای گوناگون و بیوپسی نشان داد که به این بیماری دچار شدهام. پزشک هم کوشش خود را به کار میبرد که من متوجه بیماریام نشوم. اما من آدم ناآگاهی نبودم. وقتی به من توصیه شیمیدرمانی شد به این واقعیت پی بردم.
س- وقتی که متوجه این مسئله شدید، چه احساسی داشتید؟
ج- ابتدا بسیار وحشت کردم و ناراحت شدم اما سرانجام با تأکید پزشک معالجم آقای دکتر رأفت که به من گفت این بیماری کاملاً قابل درمان است، از میزان وحشتم کاسته شد. او حتی حاضر نشد به من مرخصی استعلاجی بدهد و میگفت که از تهران تا کرمان را هم میتوانم پیاده بروم. همین نظریات امید به زندگی را تا حدود زیادی دردل من زنده کرد.
س- چند جلسه شیمی درمانی کردید؟
ج-12 جلسه.
س- آیا شیمیدرمانی برای شما عوارضی هم به همراه داشت؟
ج-بله خیلی زیاد! در این جریان ناراحتیهای زیادی به سراغ من آمد. اما برای درمان باید همه آنها را تحمل میکردم و خوشبختانه در کمال شکیبایی این دوران را پشت سر گذاشتم.
س- پس از شیمی درمانی چه پیش آمد؟
ج- پزشک به من هشدار داد که نباید حامله بشوم. اما چون مدتی از بیماریام گذشته بود اتفاق تازهای هم پیش نیامد و باز چون شوهرم علاقمند بود که بچه بیشتری داشته باشیم حامله شدم. ده ماه بعد از تولد بچه بیماری بار دیگر به سراغ من آمد. 12 جلسه دیگر هم تحت شیمیدرمانی قرار گرفتم. در جلسات آخر بود که به شدت افسرده شدم به طوری که دیگر میل به درمان را از دست دادم. اما زندگی زیباتر از آن بود که بخواهم از ادامه درمان صرفنظر کنم هنوز هم گاهگاه دچار این افسردگی میشوم. ظاهراً یکی از عوارض شیمیدرمانی همین حالت افسردگی است.
س- از خانواده و اطرافیان چه توقعی دارید؟
ج- دانش امروز ثابت کرده است که اعصاب در تشدید این بیمار نقش قطعی دارد. اگر خانواده و اطرافیان این واقعیت را بپذیرند میتوانند در درمان بیماری بیشترین همراهی را داشته باشند.
س- چرا افراد تا به این اندازه از این بیمای وحشت دارند؟
ج-د این مسأله کاملاً طبیعی است. بسیاری از کسانی که به این بیماری دچار میشوند، میمیرند. به همین دلایلی که شما در فیلمهایتان بیان میکنید. اما در هر حال این اتفاق میافتد و شما هیچ کاری هم نمیتوانید برای قانع کردن دیگران بکنید. مگر آنکه سطح آگاهی مردم بالا برود. آنها که زنده ماندند هم خودشان را نشان نمیدهند. به این ترتیب مردم خیلی کم از نتیجه درمان مطلّع میشوند. آخرین نکتهای را که من باید متذکر بشوم این است که به نظر من همراهی خانواده با بیمار در درمانش بیتأثیر نیست. باید این بیماران را فهمید و با روحیاتشان همراه شد. عوارض داروها به هر حال تفاوتهایی را میان آنها و دیگران به وجود میآورد.
*از این که در این گفتوشنود شرکت کردید، متشکرم.
فکر میکنم این وظیفه من و وظیفه هر بیمار دیگری است که مراحل اولیه این بیماری را پشت سر گذاشته است.
منبع: کتاب گفتگو با بیماران شفا یافته (رویش سبز زندگی) "انجمن امداد به بیماران سرطانی ایران"