خاطرات مبتلایان سرطان:
خانم گیل
«گیل» در نورث تمستون زندگی میکند و علیرغم آن که 22 سال به بیماری سرطان مبتلا شده بود، حالا سه روز در هفته، صبح-ها به خانه ای میرود و کار میکند. دو فرزند دارد که بزرگ شده اند. صحبتهای وی را میخوانید:
«22 سال پیش سینه ام را جراحی کردم. در آن موقع 29 ساله بودم و دو فرزند داشتم که یکی از آن-ها یک ساله و دیگری 6 ساله بودند. هیچوقت فکر نمیکردم آنقدر عمر کنم که بزرگ شدن آنها را ببینم. حالا «استیو» 23 ساله و «سو» 28 ساله شدهاند.
در آن موقع هیچ گروهی وجود نداشت که مسئولیت حمایت از بیماران سرطانی را به عهده داشته باشد. شوهرم مرد خوبی بود ولی من میبایست خودم زنده بمانم و از بچه هایم مراقبت کنم، چون آنها خیلی کوچک بودند.
فکر میکنم بچه هایم را قدری خشن بار آورده باشم، آنها اجازه نداشتند پیش من زیاد شکایت کنند. قبل از سرطان تا حدی نازپروردهشان کرده بودم در حالی که بعد از این جریان بیشتر از خودم مراقبت میکردم و اگر کسی به من پیشنهاد میداد چند روزی آنها را پیش خود ببرد. من به راحتی قبول میکردم و به این ترتیب توانستم مسائل را آسانتر بگیرم.
ده سال پیش سرطان پوست گرفتم و مجبور بودم عمل جراحی دیگری روی بازویم انجام دهمخ. خوب دربارهاش فکر کردم. من یک بار بر این بیماری غلبه کردم و بار دیگر هم میتوانم بر آن فائق آیم. زیاد هم وحشت نکردم.
چهار سال پیش برگهای از گروه خود یاری خواندم که کارش را به وسیله یکی از مراقبین بهداشت که سابقاً بیمار بوده شروع کرده است.
با خود فکر کردم من باید به این گروه بپیوندم تا مردم را مطمئن کنم که میشود بر این بیماری پیروز شد. یک سال پس از آن مجبور شدم برای سلولهای سرطانی گردنم تحت معالجه قرار بگیرم. در تمام این مدت میخواستم درباره این بیماری حرف بزنم و دربارهاش اطلاعات بگیرم. چون همیشه فکر میکنم بزرگترین ترس، ترس از ندانستن است.
به خاطر میآورم که در زمان عمل جراحی سینهام شخصی که مرا امیدوار کرد و شادی را به زندگی برگرداند، خانمی بود که برای عیادت از بیمار دیگر به بیمارستان آمده بود، نزدیک من آمد و گفت: من شنیدم که شما عمل سینه داشتید. من 15 سال پیش عمل کردم. شما هم حالتان خوب میشود. حرف او همیشه در ذهنم است و به من کمک بزرگی کرده است.
منبع: کتاب گفتگو با بیماران شفا یافته (رویش سبز زندگی) "انجمن امداد به بیماران سرطانی ایران"
مترجم: راحله صهبا